اینکه چه احساسی در مورد گذشته خود دارید – خشنودی یا افتخار در مقابل تلخی و شرم – به طور کامل به خاطرات شما بستگی دارد. منبع دیگری وجود ندارد. علت اینکه قدرشناسی (و شکرگزاری) در افزایش رضایت از زندگی مؤثر است، این است که خاطرات خوب مربوط به گذشته را شاخ و برگ میدهد. شدت آنها، فراوانی آنها و نقاط حساس آن خاطرات را.
دانشجوی من که نامه قدردانی برای مادرش نوشته و آن در جلسه عمومی دانشجویان و مادران در مقابل جمع برای اور خوانده بود، بعدها برای من نوشت: «مادرم گفت که خاطره آن شب همیشه با او خواهد ماند. این تمرین فرصتی برای من بود تا به او بگویم که چه معنایی برای من دارد. من توانستم چیزی را که بر سینهام سنگینی میکرد، بردارم، و این بار به شیوهای مثبت! در چند روز بعدی، ما هر دو «در خلسه» بودیم. من پیوسته در مورد آن شب فکر میکنم.» ا
او به این دلیل در چند روز بعدی در «خلسه» بود که افکار مثبت مکرری در مورد کارهای خوبی که مادرش برای او انجام داده است، به ذهناش خطور میکرد. شدت این افکار مثبت بالا رفته و جریان مستمر آنها شادی را به او القا میکرد («چه شخص نازنینی!»). عکس این حال هم در مورد خاطرات منفی صادق است.
زن مطلقهای که تمام افکار او در مورد شوهر سابقش مربوط به خیانت و دروغ است و آن آواره فلسطینی که تمام افکار ذهنیاش در رابطه با زادگاهش در مورد تجاوز و نفرت است، هر دو نمونههایی از تلخکامی هستند. افکار منفی مکرر و شدید در مورد گذشته مواد خامی هستند که مانع از هیجانات خرسندی و رضایت شده و آرامش و صلح را ناممکن میسازند.
این در مورد ملتها هم درست همانند افراد صدق میکند. رهبرانی که بیوقفه سابقه طولانی بیعدالتی (واقعی یا خیالی) را به پیروان خود یادآوری میکنند، از آنان ملتی انتقام جو و خشن میسازند. اسلوبودان میلوشویچ، با یادآوری شش قرن بیعدالتی روا داشته شده در حق صربها، یک دهه جنگ و نسل کشی را در بالکان سبب شد. ارکبیشاب ماکاریوس در قبرس پس از به قدرت رسیدن، پیوسته نفرت و انزجار بر علیه ترکها را برانگیخته تا جایی که مصالحه بین ترکها و یونانیها را تقریباً غیر ممکن ساخت و سرانجام تهاجم مصیبت بار ارتس ترکیه را در پی داشت. عوام فریبان معاصر در آمریکا هم که کار خود را با به جان هم انداختن نژادهای مختلف پیش میبرند از هر فرصتی برای یادآوری بردهداری (یا افراطکاریهایی که گفته میشود در دوران تبعیض معکوس اتفاق افتاده است)، استفاده میکنند، همان ذهنیت انتقام جویانه را در میان پیروان خود ایجاد میکنند. این سیاستمداران این روش را در کوتاه مدت برای رسیدن به مقاصد خود مفید مییابند، اما در دراز مدت، بشکه باروتی از خشونت و نفرت که آنها ایجاد میکنند، میتوانند لطمههای جبران ناپذیری را متوجه تمام گروههای مورد نظر آنها نماید.
برعکس، نلسون ماندلا سعی کرد تا به انتقام جوییهای ریشه دار خاتمه دهد. او در رهبری آفریقای جنوبی، از غلتیدن در دام تلخکامیهای گذشته اجتناب کرد و ملت از هم گسسته خود را به سمت آشتی سوق داد. یاکوبوگاون در نیجریه، پس از شکست انقلاب بیافران در اواخر دهه 1960 از مجازات ایبو خودداری کرده و از به راه افتادن یک نسل کشی احتمالی جلوگیری نمود. جواهر لعل نهرو، که یکی از شاگردان ماهاتما گاندی بود، پس از تقسیم کشور در سال 1974 از انتقام جوییها بر علیه مسلمانان جلوگیری کرد. زمانی که دولت او قدرت را به دست گرفت و کشتارها را متوقف کرد، مسلمانان تحت حفاظت قرار گرفتند.
مغز انسان چنان تکامل یافته است که تضمین نماید مقابله ما با هیجانات منفی بر بسط، ایجاد و مقاومت هیجانات مثبت، که بسیار شکنندهتر هستند – حکم میکند. تنها راه برای بیرون رفتن از بیابان هیجانی، تغییر افکار از طریق بازنویسی گذشته است، بخشش، فراموش کردن یا سرکوب خاطرات بد. با این وجود، هیچ راه شناخته شده ای برای تقویت مستقیم فراموشی و سرکوب خاطرات وجود ندارد. در واقع، تلاش مشخص برای سرکوب افکار نتیجه عکس خواهد داد و احتمال تصور موضوع ممنوعه را افزایش میدهد (به عنوان مثال سعی کنید در پنج دقیقه بعدی به خرس سفید فکر نکنید). این باعث میشود که بخشش – چیزی که حافظه را پاک نمیکند، اما جراحات روحی را رفع و حتی دگرگون میکند – به عنوان تنها استراتژی پایدار بازنویسی گذشته مطرح شود. اما قبل از آنکه در مورد بخشش صحبت کنیم، باید این سئوال را مطرح کرد که چرا بسیاری از افراد به افکار تلخ مربوط به گذشته چسبیده –و در واقع مشتاقانه آنها را در بر میگیرند؟ چرا بازنویسی مثبت گذشته، طبیعیترین رویکرد نسبت به بیعدالتیهایی نیست که نسبت به ما روا داشته شدهاند؟
متأسفانه، دلایل خوبی برای چسبیدن به تلخکامیها وجود دارد و فرد باید قبل از آنکه برای بازنویسی گذشته به واسطه بخشش (یا فراموش کردن یا سرکوب کردن) تلاش کند ترازنامهاش را جمع بزند. برخی از دلایل پایبندی به عدم بخشش از این قرارند.
- بخشش غیر منصفانه است و انگیزش برای بازداشتن و مجازات مجرم را متزلزل کرده و خشم به جایی را که ممکن است به شکل کمک به قربانیان متجلی شود، تضعیف میکند.
- بخشش ممکن است مهربانی با مجرم باشد، اما تمایل به مهربانی با قربانی را نشان میدهد.
- بخشش مانع از انتقام میشود و انتقام به جا و طبیعی است.
با این وجود، در سوی دیگر بخشش خاطرات تلخ را به خاطراتی خنثی یا حتی خاطراتی با رنگ و بوی مثبت تبدیل کرده و رضایت بیشتر از زندگی را امکانپذیر میسازد. «شما نمیتوانید با عدم بخشش به فرد خطاکار آسیب برسانید، اما میتوانید با بخشش خود را آزاد سازید» سلامت جسمی، به ویژه سلامت قلبی عروقی، در افرادی که میبخشند، بهتر از کسانی است که نمیبخشند و بخشش زمانی که آشتی به دنبال دارد میتواند تا حد زیادی روابط شما را با شخص بخشیده شده، بهبود بخشد.
من در موقعیتی نیستم که با شما در مورد ارزشی که برای ادعاهای موافق و مخالف بخشش در زمان تصمیمگیریتان برای بخشیدن یا نبخشیدن، قائل میشوید، بحث کنم. این به ارزشهای خود شما بستگی دارد. هدف من صرفاً نشان دادن رابطه معکوس میان عدم بخشش و رضایت از زندگی است.
اینکه شما تا چه میزان برای بخشیدن یک فرد خطاکار آمادگی دارید، نه فقط به ارزیابی عقلانی شما از عقاید موافق و مخالف مربوط به بخشش، بلکه به شخصیت خود شما هم بستگی دارد.
منبع: شادمانی درونی، مارتین سلیگمن، ترجمه دکتر مصظفی تبریزی