بهترین رهبر کسی است که تا آن حد مایل به آموزش، توانمندسازی و رشد دادن کارکنان است که از لحاظ آگاهی و توانائی بر وی پیشی گیرند.
موفقیت مدیران کمیاب را میتوان در حداکثر استفاده از تواناییهای اطرافیان آنها تعریف نمود.
یک ضرب المثل چینی میگوید: «پشتوانه هر فرد توانا، افراد توانای دیگری هستند که به نظر نمیآیند.» |
تفاوت رشد دادن کارکنان با آموزش دادن به آنها
رشد و پرورش دادن یک جریان مداوم است. آموزش حرفهای معمولاً معطوف به افزایش مهارتهای حرفهای در وظایف مربوط به آن حرفه است، مثل آموزش دادن نحوه کار با یک دستگاه به اپراتور در حالی که پرورش دادن در عرض مدت کوتاه میسر نیست و از طریق یک فرمول و یک جلسه به اتمام نمیرسد. پرورش و رشد دادن باید مناسب با شرایط و وضعیت فرد باشد.
زمانی که هدف رشد دادن افراد باشد مدیر نقش مربی را ایفا میکند، کسی که بتواند چشم انداز را تعیین کند، توانمندیهای افراد را ارزیابی کرده و منابع و ابزار لازم را در اختیار آنها قرار دهد. چنین مربی خود یک الگوست.
مراحل رشد دادن فرد
1ـ برقراری ارتباط مؤثر با افراد
2ـ تدارک دیدن برنامه متناسب جهت توسعه توانمندیهای آنها
3ـ نظارت بر پیشرفت
4ـ تشویق و ترغیب
5ـ ایجاد توانمندی در آنها برای انتقال آموختهها به دیگران
تمام ارتباطات آموزشی با برقراری ارتباط آغاز میشود و با افزایش شناخت دیگران از شما، علاقهمندی آنها و تمایل به پیروی از راهنمائیها
شعار ماتسوشیتا :
ماستوشیتا الکتریک پیش از آنکه کالای برقی بسازد، آدم میسازد. |
کونوسوکه ماتسوشیتا (بنیان گذار پاناسونیک) در کتاب “نه برای لقمهای نان” مینویسد: همه مدیران افراد فوق العاده و ماهر را استخدام میکند تا از عهده کارهای عادی برآیند، اما معمولاً کامیاب نمیشوند. من بر این باورم که هنر مدیر آن است که بتواند با افراد عادی کارهای فوق العاده و برجسته انجام دهد. این دیگر بستگی به اعتقاد مدیر به توانایی انسان و پرورش استعدادها و برانگیختن او در انجام مسئولیتهای با اهمیت داد.
اعتقاد ماتسوشیتا به توانائی انسانها به این دلیل است که قبل از هر چیز، انسانها را پاک سرشت میداند و نگرشی مبتنی بر خوش بینی و مثبت اندیشی درباره انسان که میگوید به انسانها اعتماد کنید.
او درباره خشنودی و رضایت انسان میگوید: اغلب گمان میکنند خشنودی انسان تنها از راه افزایش امکانات مادی فراهم میشود، در حالی که پاسخگوئی به نیازهای مادی، ابزار اولیهای است برای پدیدار شدن امکان خشنودیهای واقعی و فرامرتبه انسان. او بر این باور است:”انسانی که تنها درصدی از توانائیهای خود را به کار میگیرد و فردی ثروتمند و معروف میشود، خشنودی کمتری دارد از آن کسی که نود درصد از توانائیها و استعدادهایش شکوفا میشود و به کار گرفته میشود، اما هرگز فردی ثروتمند و معروف نیست.”
این برداشت و فلسفه ماتسوشیتا را میتوان منطبق دانست بر نظریه سلسله مراتب نیازهای انسان «نظریه مازلو» که در آن انسانی خوشبخت و کامیاب است که نیازهای بالاتر او در سلسله مراتب نیازها برآورده میشود که بالاترین آن «خودشکوفایی» است. یعنی تحقق خویشتن انسان که به عوامل مادی ارتباطی ندارد. ماتسوشیتا معتقد است که مدیران باید درباره احساس خوشبختی همکارانشان، دل مشغول و با برنامه باشند.