آیا شما اعتقاد دارید که گذشته شما آیندهتان را تعیین میکند؟ این یک سئوال بیفایده مطرح شده توسط یک نظریه فلسفی نیست. هر اندازه که شما اعتقاد داشته باشید گذشته، آینده را تعیین میکند، گرایش خواهید داشت تا به خود اجازه دهید تا یک کشتی منفعل باشید که هیچ نقشی در تغییر مسیر خود ندارد. چنین باورهایی مسئول تقویت انفعال بسیاری از مردم هستند، شاید عجیب به نظر برسد که ایدئولوزی نهفته در ورای این باورها به وسیله سه تن از نوابغ بزرگ قرن نوزدهم، یعنی داروین، مارکس و فروید بنیان گذاشته شد.
تعبیر چارلز داروین این است که ما محصول یک زنجیرۀ بسیار طولانی از پیروزیها در گذشته هستیم. نیاکان ما به این دلیل نیاکان ما شدهاند که در دو نوع مبارزه، یعنی مبارزه برای بقا و مبارزه برای یافتن جفت پیروز شدهاند. تمام چیزی که ما هستیم، مجموعهای از ویژگیهای انطباقی است که نهایتاً برای زنده نگه داشتن و موفق ساختن ما در تولید مثل تنظیم شدهاند. واژۀ «تمام» در جمله قبلی ممکن است برای داروین قابل اعتماد نباشد، اما واژهای کلیدی در این باور است که آنچه ما در آینده انجام میدهیم، محصول گذشته اجدادی ماست. داروین در این دادگاه محبوس کننده، یک همدست بیخبر بود، اما مارکس و فروید به طور آگاهانه جبرگرایانی سرسخت بودند. برای کارل مارکس، نزاع طبقهها، یک «گریزناپذیری تاریخی» را پدید آورد که نهایتاً به فروپاشی کاپیتالیسم و بر سر کار آمدن کمونیسم منجر میشود. تعیین آینده به وسیله نیروهای عمده اقتصادی، بنیان و اساس گذشته است و حتی افراد «بزرگ»، از جریان این نیروها فراتر نمیروند. آنان فقط منعکس کننده این جریان هستند.
برای زیگموند فروید و انبوه پیروانش، هر رویداد روان شناختی در زندگی ما (حتی رویدادهای به ظاهر کم اهمیت، مانند شوخیها و رؤیاهای ما) به شدت به وسیله نیروهای مربوط به گذشته تعیین میشوند. دوره کودکی نه تنها شکل دهنده، بلکه تعیین کننده شخصیت بزرگسالی است. ما در مرحله از کودکی از مسایل آن که حل و فصل نشدهاند «تثبیت» میشویم و بقیه عمر خود را در تلاشی بیحاصل، صرف حل و فصل این تعارضات جنسی و پرخاشگرانه میکنیم. حجم زیادی از زمان بیماران در اتاق مشاوره روانپزشکان و روان شناسان – قبل از انقلاب دارویی و پیش از ظهور درمانهای رفتاری و شناختی – به یادآوری مفصل خاطرات دوران کودکی اختصاص داشت. این احتمالاً به عنوان موضوع غالب در درمانهای گفتاری تا حال حاضر هم باقی مانده است.
مارتین سیلگمن – نظریه پرداز روانشناسی مثبت – معتقد است که در مورد اهمیت رویدادهای دوره کودکی مبالغه شده است. به طور کلی در مورد سوابق گذشته، مبالغه شده است. مشخص شده است که یافتن تأثیرات کوچک رویدادهای دوره کودکی بر شخصیت بزرگسالی دشوار است و اصلاً هیچ مدرکی دال بر تأثیرات وسیع این رویدادها یا هیچ مدرکی دال بر تعیین کننده بودن آنها – یافت نشده است. بسیاری از محققانی که از این باور که دوره کودکی تأثیر عمدهای بر رشد بزرگسالی دارد، بر سر شوق آمدهاند، از پنجاه سال قبل در صدد جمعآوی شواهد برای حمایت از آن بودهاند. آنها انتظار داشتند که شواهد گستردهای برای اثرات مخرب رویدادهای دوره کودکی از قبیل مرگ یا طلاق والدین، بیماری جسمی، کتک خوردن، غفلت و سوء استفاده جنسی بر روی دوره بزرگسالی قربانیان بیابند. بررسیهایی در مقیاس وسیع بر روی سلامت روان بزرگسالان و فقدانهای دوره کودکی آنان صورت گرفت که مطالعات آینده نگر از آن جملهاند (اکنون موارد متعددی از آنها وجود دارد که برای هر کدام سالها وقت و هزینههای بسیار صرف شده است). تاییدهایی به دست آمده اما چندان قابل توجه نبودند. به عنوان مثال، چنانچه فرد قبل از یازده سالگی مادر خود را از دست داده باشد، در بزرگسالی تا حدودی افسردهتر است – اما نه چندان بیشتر – و این فقط در مورد دختران و تنها در نیمی در پژوهشها گزارش شده است. مرگ پدر تأثیر مشخصی ندارد. IQ فرزند اول بالاتر از همشیرهایش است، اما این تفاوت به طور متوسط فقط در حد یک نمره است. طلاق والدین (با کنار گذاشتن مطالعاتی که زحمت استفاده از گروههای کنترل همتا شده از خانوادههای بدون طلاق را به خود ندادهاند)، تأثیرات مخرب اندکی در کودکی و نوجوانی فرزندان دارد، اما با بالا رفتن سن، این تأثیرات هم رنگ میبازند و در دوره بزرگسالی فرزندان طلاق به آسانی قابل تشخیص نیستند. آسیبهای عمده دوره کودکی، میتوانند تأثیراتی بر روی شخصیت بزرگسالی داشته باشند، اما این تأثیرات ضعیف بوده و به سختی قابل تشخیص هستند. به طور خلاصه رویدادهای بد دوره کودکی، لزوماً باعث مشکلات در بزرگسالی نمیشوند. در این مطالعات هیچ توجیهی برای نسبت دادن افسردگی، اضطراب، ازدواج ناموفق، مصرف دارو، مشکلات جنسی، بیکاری، پرخاشگری با فرزندان، الکلسیم یا خشم در بزرگسالی و به آنچه که در کودکی برای فرد اتفاق افتاده است، وجود ندارد.
این به نظر سلگیمن بدان معناست که نوشتههای تضمینی فروید و پیروانش در مورد نقش رویدادهای کودکی در تعیین مسیر زندگی بزرگسالی، آنقدر هم قطعی نیست. تأکید او بر اینها بدان علت است که اعتقاد دارد بسیاری از مردم بیجهت در مورد گذشته خود دلسرد و بیجهت در مورد آیندهشان منفعل هستند، زیرا اعتقاد دارند که زندانی رویدادهای نامطلوبی هستند که در گذشته برای آنها اتفاق افتاده است. این نگرش، زیر بنای فلسفی «قربانی بودن» است که بر فردگرایی شدید و مفهوم مسئولیت فردی که معیار این عقیده به حساب میآمد، پیشی خواهد گرفت. صرفاً دانستن این واقعیات شگفت انگیز – اینکه رویدادهای گذشته در واقع، تأثیری اندک یا ناچیز بر زندگی بزرگسالی دارند – آزادی بخش است. بنابراین اگر شما جزو کسانی هستید که تصور میکنید گذشته شما را به سمت یک آینده ناشاد پیش میبرد، دلایل بسیاری برای دور انداختن این اندیشه دارید.
سه راه وجود دارد تا شما بتوانید به طور پایداری شادی بیشتری را در مورد گذشته خود احساس کنید:
- شیوه نخست، طریق فکری است – یعنی رها کردن این ایدئولوژی که گذشته میتواند آینده شما را تعیین کند. جبرگرایی شدید، که زیربنای این تفکر جزمی است، به لحاظ تجربی بیثمر بوده و از لحاظ فلسفی بسیار بیپایه است و انفعال ناشی از آن فرد را به بند میکشد.
- دومین و سومین دسته از متغیرهای تحت کنترل ارادی، دارای ماهیت هیجانی هستند و هر دو شامل تغییر ارادی خاطراتتان میباشند. افزایش قدرشناسی در مورد چیزهای خوبی که در گذشته داشتهاید، خاطرات مثبت را تقویت میکنند و آموختن طریقه بخشش بیعدالتیهای گذشته تلخکامیها را خنثی کرده و رضایت را امکانپذیر میسازد.
منبع : شادمانی درونی، مارتین سلیگمن، ترجمه دکتر مصطفی تبریزی