کشف استعدادهای ذاتی شما و غرقگی، راه قطعی رسیدن به زندگی شادتر –

کشف استعدادهای ذاتی شما و غرقگی، راه قطعی رسیدن به زندگی شادتر

 

غرقگی

در دوران تحصیل در دانشگاه، یک روز که در حال آمادگی برای آزمون روان سنجی بودم تجربه جالبی داشتم که بعد از گذشت سالها هنوز هم با تمام جزئیات در ذهنم باقی مانده است….

ساعتی را به خواندن کتاب و حل مسئله گذرانده بودم،  در ابتدای شروع به مطالعه مرتب احساس خواب آلودگی میگردم، گاه میخواستم برخیزم و به بهانه ریختن یک فنجان چای یا خوردن  یک تکه بیسکوئیت مطالعه را رها کنم. اما ترس از امتحان مانع ام میشد. بعد از مدتی کم کم گرم خواندن شدم تا حدی که دیگر از درس خواندن خوشم آمده بود، به تدریج احساس کردم دلم میخواهد همانجا باشم و فقط بخوانم، خواب از سرم پریده بود. گذر زمان را احساس نمیکردم از توان ذهن خودم و تمرکزی که پیدا کرده بودم لذت میردم.

آن روز ساعتها را به همان منوال گذراندم و درنهایت هم با احساس تسلط کامل به درس و آمادگی برای امتحان فردا به خواب رفتم. در تمام سالهای بعد، آن زمان و مکان را با تمام جزئیات به خاطر دارم و همیشه آرزو داشتم دوباره آن تجربه را تکرار کنم. احساس حضور کامل در لحظه و غرقه شدن در کار و لذت بردن از توانایی ذهنم.

 

تا اینکه مطالبی را درباره غرقگی   در کتاب مارتین سلیگمن مطالعه کردم که پروفسور دانشگاه شیکاگو به نام  چیکسنت میهالی (Csíkszentmihályi Mihály), آن رامطرح کرده است. آنها را با شما هم درمیان میگذارم:

غرقگی
میهالی چیکسنت میهالی

چه وقت زمان برای شما متوقف می‌شود؟ چه وقت خود را دقیقاً در حال انجام کاری می‌یابید که خواهان آن هستید و نمی‌خواهید هیچ وقت پایان یابد؟ این کار نقاشی کردن است یا عشق ورزی و یا بازی والیبال، صحبت کردن برای یک گروه، صخره‌نوردی یا گوش دادن همدلانه به مشکلات شخصی دیگری؟

مایک این موضوع را با نقل ماجرایی از برادر هشتاد ساله‌اش برای من توضیح داد.

“اخیراً به مارتی، برادر ناتنی بزرگترم در بوداپست سر زدم. او بازنشسته است و سرگرمی‌اش جمع‌آوری و بررسی‌ کانی‌هاست. او به من گفت که چند روز قبل کمی بعد از صرف صبحانه بلوری را برداشته و با استفاده از میکروسکوپ قوی‌اش سرگرم مطالعه آن شده بود. کمی بعد او متوجه شده بود که مشاهده واضح ساختار درونی کانی مشکل شده است و او فکر کرده بود که تکه‌ای ابر جلوی خورشید را گرفته است، اما وقتی که سرش را بلند کرده متوجه شده بود که خورشید غروب کرده است.”

برای برادر مایک، زمان متوقف شده بود. قعضی این حالت‌ها را «سرخوشی‌ها» می‌نامند (اما من به دلیل تأکید مفرط آن بر مؤلفه احساسی خشنودی از آن اجتناب می‌کنم.) اینها را در مقابل لذت‌ها قرار می‌دهند که همان ارضای نیازهای بیولوژیکی هستند. انجام یک بازی تنیس نزدیک، که توانایی فرد را به چالش می‌کشد، همانند خواندن کتابی که جوانب تازه‌ای از موضوع را نمایان می‌سازد و یا شرکت در گفتگویی که به بیان ایده‌هایی منجر می‌شود که تاکنون از داشتن آنها بی‌اطلاع بودیم، لذت بخش است.

به سرانجام رساندن یک معامله پرکش و قوس و یا هر کاری که به خوبی انجام می‌شود، همگی لذت بخش هستند. هر چند ممکن است هیچ کدام از این تجارب در آن زمان لذت بخش تلقی نشوند، اما بعداً وقتی که در مورد آنها فکر می‌کنیم می‌گوییم «چقدر لذت بخش بودند» و آرزو می‌کنیم دوباره تکرار شوند.

علیرغم تفاوت‌های عمده‌ای که بین این فعالیت‌ها وجود دارد – از کره‌ای‌های در حال مراقبه گرفته تا اعضای گروه موتورسواری، بازیکنان شطرنج تا مجسمه سازان و کارگران خط تولید و رقاصه‌ها – تمام آنها مؤلفه‌های روان شناختی خشنودی را به شیوه‌ای کاملاً مشابه توصیف می‌کنند. این مؤلفه‌ها به شرح زیر هستند:

  • کار چالش برانگیز و مستلزم مهارت است
  • ما تمرکز می‌کنیم
  • اهداف روشنی وجود دارند
  • ما به طور عمیق و آسان در کار درگیر می‌شویم
  • احساس کنترل وجود دارد
  • حس خود ناپدید می‌شود
  • زمان متوقف می‌شد

به غیبت آشکار یک مؤلفه مهم توجه کنید: هیچ هیجان مثبتی در فهرست‌ مؤلفه‌های اساسی وجود ندارد. در حالی که گاهی اوقات به هیجانات مثبتی از قبیل لذت، نشاط و شور و شعف اشاره می‌شود، اما به طور معمول در نگاهی به گذشته، جای این هیجانات مثبت خالی است. در واقع، این فقدان هیجان و نبود هر نوع هوشیاری است که بخش اصلی غرقگی را تشکیل می‌دهد. وظیفه هوشیاری و هیجان اصلاح مسیر شماست و زمانی که آنچه شما انجام می‌دهید. اینگونه پیوسته بی‌نقص است، نیازی به آنها ندارید.

علم اقتصاد یک قیاس بسیار مفید در این رابطه در اختیار ما قرار می‌دهد. سرمایه به عنوان منابعی تلقی می‌شود که از مصرف باز گرفته شده و برای عواید پیش بینی شده بالاتر، در آینده سرمایه‌گذاری شده است. ایده ایجاد سرمایه در مورد امور غیر مالی هم به کار گرفته شده است: سرمایه اجتماعی منابعی است که ما از تعامل با دیگران (دوستان، معشوق و تماس‌ها) اندوخته‌ایم و سرمایه فرهنگی هم اطلاعات و منابعی (از قبیل موزه‌ها و کتاب‌ها) است که از گذشتگان به ما ارث رسیده و از آنها برای غنی ساختن زندگی خود استفاده می‌کنیم. آیا سرمایه روان شناختی هم وجود دارد، و اگر چنین است، چگونه آن را به دست می‌آوریم؟

وقتی که ما در لذت‌ها درگیر می‌شویم، شاید در حال مصرف کردن هستیم. بوی یک عطر، طعم تمشک، و شهوانیت مالش پوست سر، خوشی‌های موقتی بالایی هستند. اما آنها چیزی را برای آینده در بر ندارند. آنها سرمایه‌گذاری نیستند و چیزی از آنها اندوخته نمی‌شود. برعکس، وقتی که ما در کاری غرقه می‌شویم (Flow) (در جاری بودن جذب می‌شویم) شاید مشغول سرمایه‌گذاری و اندوختن سرمایه روان‌شناختی برای آینده خود هستیم. در این قیاس لذت نشانه رسیدن به اشباع بیولوژیکی است در حالی که خشنودی علامت رسیدن به رشد روان شناختی می‌باشد.

مایک میهالی و همکارانش، از روش نمونه گیری از تجربه (ESM)، برای برآورد میزان فراوانی غرقگی  استفاده کردند. در ESM، پیجرهایی به شرکت کنندگان داده شد که زنگ آنها به صورت تصادفی در مواقع مختلف در طول روز یا شب به صدا درمی‌آمد و آنها می‌بایست آنچه را که درست در همان زمان مشغول انجام آن بودند، ثبت نمایند: اینکه به چه چیزی فکر می‌کردند، چه هیجاناتی را احساس می‌کردند، و تا چه اندازه در کار خود درگیر بودند. این تیم تحقیقاتی بیش از یک میلیون واحد اطلاعات را از هزاران نفر از میان طبقات مختلف جامعه جمع آوری کردند.

غرقگی در مورد برخی از افراد یک تجربه مکرر است اما این حالت در مورد بسیاری دیگر هیچگاه اتفاق نیافتاده یا به ندرت تجربه می‌شود. در مطالعات مایک، او تعداد 250 نوجوان با تجارب غرقگی  بالا و تعداد 250 نوجوان با تجارب غرقگی  اندک را مورد پیگیری قرار داد. نتایج مطالعه نشان داد که گروه دوم، بچه‌های «کوچه بازاری» هستند، آنها زیاد در کوچه و بازار پرسه می‌زنند و زیاد تلویزیون تماشا می‌کند.

اما نوجوانان دارای تجارب فراوان غرقگی ، سرگرمی‌های خاص خود را دارند، آنها به ورزش می‌پردازند و زمان زیادی را صرف تکالیفشان می‌کنند. این نوجوانان، در تمامی مقیاس‌های سلامت روانشناختی (از جمله عزت نفس و مشارکت)، به جز در یک مورد، عملکردی بهتر از گروه دارای تجارب اندک غرقگی  از خود نشان دادند. اما آن مورد استثنا مهم است.

نوجوانان دارای تجارب غرقه شدن بالا، همسالان خود را که به گروه مقابل تعلق دارند، شادتر می‌دانند و می‌گویند که آنها در کوچه و بازار به دنبال تفریح و یا تماشای تلویزیون هستند اما از آنجایی که مشغولیت‌های نوجوانان دارای تجارب غرقه شدن بالا، همواره لذت بخش تلقی نمی‌شوند، منافع این مشغولیت‌ها در آینده نصیب آنان می‌شود. این گروه در زمینه تحصیلات دانشگاهی موفق‌ترند، پیوندهای اجتماعی عمیق‌تری دارند و زندگی آینده آنها موفقیت آمیزتر است. این با نظریه مایک مبنی بر اینکه غرقه شدن حالتی است که موجب ایجاد سرمایه روان شناختی می‌شود که می‌توان در سال‌های بعد از آن بهره‌مند شد، هماهنگی دارد.

با توجه به تمامی مزایای خشنودی‌ها و از جمله حالت غرقگی  که از آنها ناشی می‌شود، عجیب به نظر می رسد که ما اغلب لذت‌ها (یا بدتر از آن ناخشنودی‌ها) را بر خشنودی‌ها ترجیح می‌دهیم. در انتخاب بین مطالعه یک کتاب خوب و تماشای یک سریال کمدی از تلویزیون در یک شب، ما اغلب دومی را انتخاب می‌کنیم – هر چند بررسی‌ها، بارها نشان داده‌اند که متوسط وضعیت خلقی در حین تماشای سریال کمدی تلویزیون افسردگی خفیف است. انتخاب عادت گونه سهل برای کسب خشنودی ممکن است پیامدهای نامطلوبی به دنبال داشته باشد.

بررسی‌های صورت گرفته در تمامی کشورهای ثروتمند جهان در چهل سال گذشته، افزایش تکان‌دهنده‌ای را در میزان افسردگی نشان می‌دهد. اکنون شیوع افسردگی ده برابر سال 1960 است و سن ابتلا به آن هم کاهش یافته است. سن متوسط تجربه نخستین دوره افسردگی در چهل سال پیش 29 بود. در حالی که امروزه این سن به 14 سال رسیده است. این یک تناقض را دربر دارد، زیرا تمامی شاخص‌های عینی سلامت – قدرت خرید، میزان تحصیلات، دسترسی به موسیقی و تغذیه مناسب – پیوسته رو به افزایش بوده اما تمامی شاخص‌های ذهنی سلامت سیر نزولی را در پیش گرفته‌اند. این بیماری همه گیر را چگونه می‌توان توجیه کرد؟

اینکه چه عواملی باعث این وضعیت نشده‌اند، آشکارتر از این است که چه عواملی موجب آن شده‌اند. این بیماری همه گیر، بیولوژیکی نیست، زیرا ژن‌ها و هورمون‌های ما در عرض این چهل سال، آنقدر تغییر نکرده‌اند که توجیه کننده یک افزایش ده برابری در میزان افسردگی باشند. این همه گیری بوم شناختی هم نیست، زیرا فرقه قدیمی آمیش‌ها که در چهل مایلی محل زندگی من در شرایط قرن هیجدهم زندگی می‌کنند، تنها یک دهم میزان افسردگی ما در فیلادلفیا را در میان خود دارند، در حالیکه از همان آبی می‌خورند که ما می‌خوریم و در همان هوایی نفس می‌کشند که ما نفس می‌کشیم و تازه، بخش زیادی از غذاهایی را هم که ما مصرف می‌کنیم، آنها تولید می‌کنند. علاوه بر  اینها، علت این بیماری همه گیر بدتر شدن شرایط زندگی هم نیست، زیرا تا جایی که ما می‌دانیم این همه گیری تنها در کشورهای ثروتمند اتفاق افتاده است (و مطالعات تشخیصی دقیق نشان می‌دهد که در ایالات متحده سیاه پوستان و اسپانیولی‌ها، علیرغم بدتر بودن متوسط شرایط عینی زندگی، از میزان افسردگی پایین‌تری برخوردارند).

به نظر من یک عادت قومی که عزت نفس غیر ضروری ایجاد می‌کند، از قربانی شناسی حمایت می‌کند و فرد گرایی شایع را تشویق می‌نماید و به همه گیری افسردگی کمک کرده است. اما من در اینجا قصد بررسی مفصل این گمانه زنی را ندارم. عامل دیگری وجود دارد که به نظر می‌رسد علت این همه گیری باشد و آن هم اتکای مفرط به میان‌برها برای رسیدن به شادی است. تمامی ملل ثروتمند راههای میان بر هر چه بیشتری را برای دستیابی به لذت ایجاد کرده‌اند: تلویزیون، داروها، خرید، رابطه جنسی بدون عشق، ورزش‌های تماشاگر پسند و خوراکی‌هایی از قبیل شکلات از آن جمله‌اند.

من هم اکنون که این جمله را می‌نویسم در حال خوردن نان شیرینی تخم مرغی برشته با کره و مربای زغال اخته هستم. من خودم نان شیرینی را نپخته‌ام، کره را هم خودم نگرفته‌ام و زغال اخته‌ها را هم خودم نچیده‌ام. صبحانه من (برخلاف نوشتن من) یک میان بر است و به هیچ مهارت و تقریباً به هیچ تلاشی نیاز ندارد. اگر تمام زندگی من، از اینگونه لذت‌ها تشکیل می‌شد که هیچگاه نیازی به استفاده از قابلیت‌هایم پیش نمی‌آمد و هیچ وقت با چالشی مواجه نمی‌شدم، چه اتفاقی می‌افتاد؟ این زندگی فرد را مهیای افسردگی می‌کند. قابلیت‌ها و فضیلت‌ها در طی یک زندگی مبتنی بر راه‌های میان‌بر به جای انتخاب یک زندگی پربار از طریق جستجوی خشنودی‌ها، پژمرده می‌شوند.

یکی از نشانه‌های عمده افسردگی جذب شدن در خویشتن است. شخص افسرده به میزان زیادی در مورد نحوه احساس خود فکر می‌کند و در این کار افراط می‌نماید. غمگینی او به دلیل واقعیتی در زندگی نیست، اما برای او بسیار برجسته است. وقتی که او اندوه را شناسایی می‌کند، در مورد آن فکر می‌کند، آن را به آینده و به تمام فعالیت‌هایش فرافکنی می‌نماید و این به نوبه خود غمگینی او را افزایش می‌دهد. در جامعه ما دوره گرد فروشنده عزت نفس، فریاد می‌زند «با احساسات خود در تماس باش» و جوانان ما این پیام را جذب کرده‌اند و این باور، نسل خود شیفته‌ای را پدید آورده است که تعجبی ندارد دغدغه عمده او چگونگی احساسش باشد.

برخلاف در تماس بودن با احساسات، معیار تعیین کننده خشنودی نبود احساسات، از دست رفتن خود آگاهی و درگیر شدن کامل در فعالیت است. خشنودی، جذب شدن به خویشتن را برطرف می‌کند و هر اندازه که یک فرد از غرقگی  حاصل از خشنودی برخوردار باشد، او کمتر افسرده خواهد بود. این هم یک پادزهر نیرومند برای مقابله با افسردگی همه گیر در جوانان است. برای دستیابی به خشنودی بیشتر تلاش کنید و در همین حال جستجوی لذت را تعدیل نمایید. لذت‌ها به آسانی حاصل می‌شوند و خشنودی‌ها (که از به کارگیری قابلیت‌های شخصی ناشی می‌شوند)، به سختی به دست می‌آیند. به همین دلیل، عزم برای شناسایی و توسعه این قابلیت‌ها، حفاظی مستحکم در مقابل افسردگی است. شروع کردن فرایند اجتناب از لذت‌های آسان و درگیر شدن بیشتر در خشنودی‌ها دشوار است. خشنودی‌ها، موجب غرقگی می‌شوند، اما آنها نیازمند مهارت و تلاش هستند. حتی این واقعیت که آنها مستلزم مواجهه با چالش‌ها بوده و در نتیجه احتمال شکست در مورد آنها وجود دارد، موجب بازدارندگی بیشتر است. بازی کردن سه ست تنیس، با حضور یافتن در یک گفتگوی هوشمندانه یا مطالعه یک کتاب خوب، کار می‌خواهد اما لذت‌ها اینگونه نیستند: تماشای یک سریال کمدی، استمنا و استنشاق یک عطر خوشبو، هیچ چالشی در بر ندارند. خوردن یک نان شیرینی با کره یا تماشای فوتبال از تلویزیون هیچ تلاش یا مهارتی نمی‌طلبد و احتمال شکست هم در آن وجود ندارد. همانطور که مایک در هاوایی به من گفت:

لذت یک منبع نیرومند انگیزش است. اما تغییر ایجاد نمی‌کند، بلکه نیرویی محافظه کارانه است که ما را خواهان برآوردن نیازهای موجود، رسیدن به راحتی و آرمیدگی می‌کند… از طرف دیگر، سرخوشی‌ها (خشنودی‌ها)، همیشه خوشایند نبوده و گاهی می‌توانند بسیار استرس زا باشند. یک کوهنورد ممکن است تا آستانه یخ زدن پیش برود، کاملاً از توان بیافتد و در معرض سقوط به قعر دره‌ای عمیق قرار گیرد. اما با تمام اینها او آرزو نمی‌کند که به جای دیگری غیر از آنجا باشد. مزمزه کردن یک نوشیدنی خنک در زیر یک درخت نخل در ساحل فیروزه‌ای دل انگیز است، اما با نشاطی که او از حضور در اوج قله یخ زده تجربه می‌کند، قابل مقایسه نیست.

 

مارمولک

 مسئله تقویت خشنودی چیزی بیش یا کم از یک سئوال ارزشمند یعنی «یک زندگی خوب چیست؟» نیست.

یکی از اساتید من، جولیان جینز یک مارمولک عجیب و غریب آمازون را به عنوان یک حیوان دست آموز در آزمایشگاهش نگهداری می‌کرد. در چند هفته نخست پس از دریافت مارمولک، او نمی‌توانست آن را به خوردن چیزی وادار کند. او تمام راهها را امتحان کرد. اما حیوان داشت در مقابل چشمان او از گرسنگی تلف می‌شد. جولیان برای او کاهو و سپس انبه می‌گذاشت، پس از آن گوشت خوکی را که از سوپرمارکت خریده بود در مقابل مارمولک قرار می‌داد. با مگس کش، مگس‌ها را برای او می‌زد. جولیان حشرات زنده و غذای چینی را هم امتحان کرد. او عصاره میوه‌ها را برای مارمولک مخلوط می‌کرد اما مارمولک همه را رد می‌کرد و هیچ پاسخی نشان نمی‌داد.

یک روز، جولیان ساندویچ ژامبونی را برای مارمولک آورد. مثل همیشه مارمولک هیچ علاقه‌ای از خود نشان نداد. چون جولیان هم به سراغ کار خود رفت. او مجله‌ای را برداشت و سرگرم خواندن شد. کمی بعد او مجله را روی ساندویچ ژامبون پرت کرد. مارمولک نگاهی به این موقعیت انداخت، به آرامی روی زمین خزید و روی مجله پرید و آن را پاره کرد. سپس با ولع به خوردن ساندویچ پرداخت. مارمولک می‌بایست قبل از غذا خوردن، کمین کرده  و حمله ور شود.

مارمولک‌ها چنین تکامل پیدا کرده‌اند که قبل از خوردن کمین کنند. حمله کنند و بدرند. به نظر می‌رسد که شکار یکی از قابلیت‌های مارمولک است که باید به کار گرفته شود. بنابراین به کار انداختن این قابلیت برای مارمولک چنان حیاتی است که اشتهای او بدون این کار پیدا نمی‌شود. برای این مارمولک هیچ راه میان بری به سمت شادی وجود ندارد.

انسان‌ها بسیار پیچیده‌تر از یک مارمولک آمازون  هستند، اما تمام این پیچیدگی ما در راس یک مغز هیجانی قرار گرفته است که در طی صدها میلیون سال به وسیله انتخاب طبیعی شکل گرفته است. لذت‌های ما و اشتهایی که آنها برآورده می‌سازند، به وسیله تکامل به گنجینه‌ای از اقدامات پیوند خورده است. این اقدامات بسیار مبسوط‌تر و انعطاف‌پذیرتر از کمین کردن، جهیدن و دریدن است، اما غفلت از آنها تنها به قیمت پرداخت هزینه‌های قابل توجه امکان‌پذیر است.

این باور که ما می‌توانیم تنها بر راههای میان بر برای دست یافتن به خشنودی تکیه کنیم و به کارگیری قابلیت‌ها و فضیلت‌های شخصی‌مان را نادیده بگیریم، باوری نامعقول است و این کار نه تنها باعث می‌شود که مارمولک‌ها از گرسنگی تلف شوند، بلکه به همان صورت هم – باعث می‌شود که گروههای کثیری از انسان‌ها در اوج ثروت و رفاه افسرده شده و از فرط گرسنگی معنوی در معرض فنا قرار گیرند.

این قبیل افراد می‌پرسند «چگونه می‌توانم شاد باشم؟» اما این سئوال اشتباه است. زیرا بدون تمایز قائل شدن بین لذت و شادمانی، ما را به سمت اتکای کامل به میانبرها و قاپیدن هر چه بیشتر لذت‌های سهل الوصول سوق می‌دهد. من به طور مفصل استراتژی‌های تحت کنترل ارادی را شرح دادم که می‌توانند زندگی شما را به سمت بالاترین نقطه هیجان مثبت در محدوده دامنه از پیش تعیین شده‌تان پیش ببرند: قدردانی، بخشش، و فرار از استبداد جبرگرایی به منظور افزایش هیجانات مثبت در مورد گذشته، یادگیری امید و خوش بینی از طریق زیر سئوال بردن باورهای نادرست به منظور افزایش هیجانات مثبت در مورد آینده، و مقابله با عادی شدن، لذت بردن و توجه به منظور افزایش لذت‌ها در زمان حال.

اما زمانی که کل زندگی صرف جستجوی هیجانات مثبت می‌شود، اصالت و معنی در جایی یافت نمی‌شود. بنابراین سئوال درست همانی است که دو هزار و پانصد سال قبل، ارسطو مطرح کرد: «زندگی خوب چیست؟» هدف اصلی من از منفک کردن خشنودی‌ها از لذت‌ها، این است که یکبار دیگر این سئوال مهم را از نو طرح کنم و سپس یک پاسخ جدید و مبتنی بر علم برای آن فراهم نمایم. پاسخ من، پیوند نزدیکی با شناسایی و استفاده از قابلیت‌های اختصاصی و استعدادهای ذاتی شما دارد.

مبنع : شادمانی درونی، مارتین سلیگمن، ترجمه دکتر مصطفی تبریزی

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *