عقده یونس - چگونه خودمان با ترس از موفقیت، راه خود را سد میکنیم؟ –

عقده یونس – چگونه خودمان با ترس از موفقیت، راه خود را سد میکنیم؟

 

ترس از موفقیت

همه ما انگیزه ای برای ترقی خود، برای بیشتر کردن قدرت ها و استعدادهای بالقوه خود، برای خود شکوفایی یا انسان کامل بودن یا تعالی انسانی داریم. وقتی وجود چنین انگیزه ای را مسلم بدانیم پس چه چیزی مانع از رشد ما می شود؟ چه چیزی راهمان را سد می کند؟

 

عقده یونس
آبراهام مزلو و ترس از موفقیت

آبراهام مزلو چنین حالت دفاعی در برابر رشد و موفقیت را “عقده یونس” می نامد.

او در کتاب خود با عنوان “دستیابی به اوج ماهیت انسانی” (The Farther reaches of human nature) می‌گوید:

“در یادداشت‌هایم این موضع‌گیری و حالت دفاعی را ابتدا با چنین عناوینی آورده بودم “ترس از عظمت خویش”، “گریز از سرنوشت خویش” یا “فرار از بهترین استعدادهای خویشتن”. بدین وسیله میخواستم بی پرده و با صراحت هرچه بیشتر روی این نکته تاکید کنم که ما علاوه بر بدترین استعدادهای خود از بهترین آنها نیز به گونه‌ای متفاوت وحشت داریم.

یقیناً بسیاری از ما خود را بزرگتر از آنچه که در واقعیت هستیم می پنداریم. همه ما دارای توانایی هایی هستیم که بارز نشده است یا دارای توانایی هایی هستیم که کاملاً رشد نکرده است. بی تردید این امر حقیقت دارد که بسیاری از ما از تکالیفی که ذاتاً بر عهده ما است مثل تکلیف الهی، سرنوشت ماموریت زندگی یا رسالت فردی طفره می رویم.

بنابراین غالباً از مسئولیت‌هایی که طبیعت، سرنوشت یا حتی گاهی اوقات تصادف به عهده ما ‘گذاشته یا بهتر بگویم تکلیف کرده است فرار می کنیم. درست همانطور که یونس بیهوده کوشش کرد از سرنوشت بگریزد.

 

عقده یونس

 

 یونس پیامبر که از خطاکاری های قومش به عذاب آمده بود به آنها گفت در صورتی که به خطاهایشان ادامه دهند آنها را رها خواهد کرد. اما قوم یونس همچنان معصیت میکردند، فکر کرد که مسئولیت او به پایان رسیده و آنچه انجام داده کفایت می‌کند و به استقبال سرنوشت و فروافتادن کیفر الهی از شهر بیرون رفت و به شکاف کوه پناه برد.

 پس از آن قوم یونس دیدند هر روز بلایی بر آنها نازل می شود. همه به وحشت افتادند دنبال یونس گشتند و او را نیافتند. همگی به صحرا رفتند و از صمیم قلب از خداوند طلب مغفرت کردند. پس از دعاهای بسیار خداوند آنها را بخشید.

اما یونس آن سرزمین را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید. آن جا گروهی را دید که اراده گذر از دریا را داشتند، پس از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود. کشتی هنوز خیلی از کناره دور نشده بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت. در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به فکرشان نمی‌رسید.

مسافرین با یکدیگر هم فکری کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیندازند و به نام هر کس افتاد او را به دریا بیفکنند. پس قرعه انداختند و به نام یونس درآمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ پس بار دیگر قرعه انداختند. باز هم به نام یونس درآمد. اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای بار سوم قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس درآمد.

یونس چون دید سه بار قرعه به نامش درآمده، دریافت که در این پیشامد رازی نهفته‌است و خدا در این رویداد تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که پیش از این که اجازه کوچ و ترک شهر و مردمش را از سوی خدا داشته باشد دیار خود را ترک کرده‌است. به همین سبب خود را در میان دریا انداخت و به ژرفای تاریک دریا فرو رفت.

نهنگ به فرمان خداوند یونس را بلعید یونس در دل نهنگ اظهار پشیمانی می کرد آنگاه بار دیگر نهنگ به دستور خداوند تونس را به ساحل پرتاب کرد. خداوند او را به خاطر اینکه در برابر قوم خود دچار لغزش و خطا شده بودند، صبور نبود و ماموریت خود را انجام نداد تنبیه کرد.

 

ما هم از عالی ترین و هم ناچیز ترین استعدادهای خود می ترسیم معمولا وحشت داریم آن خویشتنی بشویم که در لحظات کمال تحت بهترین شرایط هستیم و در آن لحظه شهامت را تجربه می کنیم. ما از استعدادهای خدا گونه‌ای که در چنین لحظات اوج خود می بینیم لذت می بریم و حتی به هیجان می آییم. اما باز هم همزمان در مقابل هم این استعدادها از ضعف، هیبت و ترس به لرزه در می آییم.

 من به این نتیجه رسیدم که نشان دادن این امر به شاگردانم با طرح سوالاتی از این قبیل کاملا آسان است. “کدام یک از شما در این کلاس امیدوار هستید بهترین رمان را بنویسید، رئیس جمهور یا فرد مشهور و بزرگی بشوی؟  “کدامیک میخواهید دبیرکل سازمان ملل یا آهنگساز برجسته ای شوید؟ کدامیک آرزو دارید یک فرد مذهبی بزرگ شوید؟ چه کسی بین شماره برجسته خواهد شد؟

 معمولا شاگردان با شنیدن این سوالات شروع میکنند به پیچ و تاب خوردن. می پرسم اگر شما نمی خواهید هیچ یک از اینها بشوید پس چه کسی میخواهد؟ باید هم این سوال را مطرح کرد همچنان که شاگردان و فارغ التحصیلان را برای سطوح بالاتر اهداف والا پیش می راندم می‌گفتم خیال دارید مخفیانه چه کتاب مهمی را بنویسید؟ شاگردان اغلب سرخ می شدند و با لکنت زبان سعی می کردند مرا به طریقی از این سوال منصرف کنند چرا نباید چنین سوالی را مطرح کنم؟

 آیا این راه خوبی در جهت خودشکوفایی نیست؟ اگر میخواهید کمتر از آنچه هستید باشید پس بدانید باقی عمرتان را در اندوهی عمیق به سر خواهید برد و استعدادها و توانمندی های خود را نادیده خواهید گرفت.

ما نه فقط برای خودشناسی درباره عالی ترین استعدادهای درونی خود تردید داریم، بلکه درباره عالی ترین استعداد های مشابه دیگران و در ماهیت انسان به طور کل دچار تعارض و تردید مداوم میشویم. شاید این امر حتی لازم باشد. بی‌تردید ما اشخاص خوب و مردمان درستکار را دوست داریم و آنها را تحسین میکنیم.

آیا کسی که به اعماق طبیعت انسان اندیشه باشد میتواند به احساسات درهم و اغلب حسادت ما نسبت به اشخاص موفق، افراد خلاق و نوآور ناآگاه باشد؟ لازم نیست آدمی حتما روان درمانگر باشد تا بتواند پدیده ضد ارزش را مشاهده کند.

همه کسانی را که افراد با حقیقت، خوب، زیبا با انصاف، کامل و در نهایت موفق را مجسم می‌کنند دوست داشته و تحسین میکنیم. باوجود این آنها موجب ناراحتی و اضطراب، سردرگمی و کمی حسادت در درون ما می‌شوند. این افراد باعث می‌شوند ما اعتماد به نفس و عزت نفس خود را از دست بدهیم. انسان های بزرگ با حضورشان خواسته یا ناخواسته باعث می شوند که به حس کم ارزشی خود واقف شویم. چنین تاثیری ناخودآگاه است و ما نمی دانیم چرا وقتی چنین افرادی بر سر راهمان قرار می گیرند احساس خسارت می کنیم

در چنین وضعیتی به نظر می‌رسد که هوشیاری آگاهانه آدمی می‌خواهد احساس خصومت را دفع کند یعنی اگر بخواهید به خودآگاهی و خودکاوی ارزش‌های متقابل خود و همچنین ترس و نفرت ناآگاهانه نسبت به افراد خوب و زیبا آگاهی یابید، احتمالاً رفتارتان نسبت به آنها مطلوب تر خواهد شد. اگر آدمی بتواند یاد بگیرد که چگونه بالاترین ارزش های دیگران را خالصانه دوست بدارد شاید بتواند با ترس کمتری این کیفیت ها را در خود نیز دوست داشته باشد.

همه ما باید به آرامش برسیم. بهترین راه رسیدن به چنین آرامشی این است که تحسین فروتنانه، سپاسگزاری، قدردانی بینش آگاهانه و سعی در انجام آن را جانشین رشک، حسد، بیم از آینده و بدخلقی کنیم. آدمی به این شکل احساس می‌کند که چقدر حقیر و ضعیف و بی ارزش است و به جای اینکه نیاز داشته باشد احترام کاذب به خویشتن را با خط بطلان کشیدن حذف کند این احساسات را می پذیرد.

باز تصور می‌کنم بدیهی است که درک و فهم این مسئله ی وجودی اساسی باید بتواند به ما یاری دهد که ارزش‌های بودن را نه فقط در دیگران بلکه در خودمان هم بپذیریم و به این ترتیب است که می توانیم به برطرف کردن “عقده یونس” کمک کنیم.

مبنع : کتاب زندگی در اینجا و اکنون (هنر زندگی متعالی)، آبراهام مزلو، ترجمه مهین میلانی، انتشارات فراروان

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *