شناخت درمانی آرون تی بِِک و هیدرولیک هیجانی فروید رو درروی هم –

شناخت درمانی آرون تی بِِک و هیدرولیک هیجانی فروید رو درروی هم

 

هیدرولیک هیجانی یا روان پویایی فروید

نظریه ای که بسیاری به آن اعتقاد دارند و اکنون تبدیل به یک عقیده جزمی شده است و افراد را در یک گذشته تیره زندانی می‌سازد، هیدرولیک هیجان است. مسئول ایجاد این باور، که بدون اینکه به طور جدی مورد سئوال قرار بگیرد، خود را به فرهنگ عامه و همچنین محیط‌های دانشگاهی القا کرد، فروید می‌باشد. هیدرولیک هیجانی در واقع، همان معنای «روان پویایی‌ها» یعنی واژه کلی مورد استفاده برای توصیف نظریه‌های فروید و تمام اعقاب و پیروان او است.

روان پویایی
روان پویایی

هیجانات به عنوان نیروهایی در درون یک سیستم تلقی می‌شوند که به وسیله یک غشای نفوذناپذیر، همانند یک بالن بسته شده است. و اگر شما اجازه بروز یک هیجان را به خود ندهید، آن هیجان از جایی دیگر با فشار – و معمولاً به شکل یک نشانه نامطلوب راه خود را به بیرون باز می‌کند.

شناخت درمانی آرون تی بِک

در زمینه افسردگی این باور به واسطه یک تجربه دردناک تکذیب شد. ابداع شناخت درمانی – که اکنون گسترده‌ترین و مؤثرترین درمان گفتاری برای افسردگی است – به وسیلۀ  آرون تی بِک Aron T Beck ، به واسطۀ توهم‌زدایی از فرض پذیرفته شده هیدرولیک هیجانی صورت گرفت. من در آن زمان با بِک در ارتباط نزدیک بودم؛ از سال 1970 تا 1972 دوره رزیدنتی روانپزشکی را در کنار بِک می‌گذراندم که او با آزمون تجربه به سمت کشف شناخت درمانی پیش می‌رفت. تجربه اساسی برای بِک – آنگونه که خود نقل کرده است – در اواخر دهه 1950 اتفاق افتاده بود. او آن زمان آموزش‌های فرویدی خود را به پایان رسانده و از وی خواسته شده بود به کار گروه درمانی با افراد افسرده بپردازد. در روان پویایی این باور وجود داشت که می‌توان افسردگی را با وادار ساختن افراد به خودافشایی در مورد گذشته و تخلیه هیجانی در مورد جراحات و فقدان‌هایی که از آنها رنج می‌برند، درمان کرد.

شناخت درمانی
شناخت درمانی

بِِک دریافت که مشکلی برای وادار ساختن افراد افسرده به بازگویی بی‌عدالتی‌های گذشته و صحبت طولانی در مورد آنها وجود ندارد. مشکل آنجا بود که بیماران در جریان عقده‌گشایی چنان پرده برداری می‌کردند که بِک از عهده یافتن راهی برای جمع و جور کردن دوباره اوضاع برنمی‌آمد و این گاهی اوقات منجر به اقدام به خودکشی می‌شد که حتی چند مورد آن مرگبار بود. شناخت درمانی برای افسردگی به عنوان تکنیکی به منظور آزاد ساختن افراد از گذشته تأسف بار آنها از طریق کمک به آنان جهت تغییر تفکرشان در مورد حال و آینده شکل گرفت. تکنیک‌های شناخت درمانی در رفع افسردگی به اندازه داروهای ضد افسردگی مؤثر هستند و در زمینه پیشگیری از بازگشت و عود هم مؤثرتر از آن داروها عمل می‌کنند. به همین دلیل من بِک را به عنوان یکی از آزاد کنندگان بزرگ به شمار می‌آورم.

خشم حوزه دیگری است که مفهوم هیدرولیک هیجانی به طور جدی در مورد آن به کار رفت. آمریکا، برخلاف فرهنگ‌های مقدس شرقی یک جامعه ابرازگر است. ما بروز خشم را کاری درست، منصفانه و حتی سالم تلقی می‌کنیم. بنابراین ما فریاد می‌زنیم، اعتراض می‌کنیم و مرافعه می‌کنیم. بخشی از دلیل اینکه ما این حق را به خود می‌دهیم این است که به نظریه روان پویایی در مورد خشم اعتقاد داریم. اگر ما خشم خود را بروز ندهیم، جای دیگری خود را نشان خواهد داد – حتی به شکلی بسیار مخرب‌تر مانند یک بیماری قلبی – اما روشن شده است که این نظریه نادرست است؛ در واقع عکس آن صادق است. فکر کردن به تعدی و بروز دادن خشم، بیشتر بیماری قلبی ایجاد کرده و باعث خشم مضاعف می‌شود.

روشن شده است که بروز آشکار خصومت، متهم اصلی در رابطه بین تیپ شخصیتی A و حمله قلبی است. ظاهراً اضطرار زمانی، رقابتی بودن و سرکوب خشم؛ نقشی در ابتلای بیشتر افراد تیپ A به بیماری‌های قلبی ایفا نمی‌کنند.

 دیدگاه دیگری در مورد هیجان وجود دارد که همخوانی بیشتری هم با شواهد موجود دارد. از نظر این دیدگاه هیجانات در درون یک غشاء قرار گرفته‌اند، اما این غشاء کاملاً نفوذپذیر به نام «انطباق» است. شواهد قابل ملاحظه‌ای نشان می‌دهند زمانی که رویدادهای مثبت و منفی اتفاق می‌افتند، یک موج انفجاری به صورت موقت در خُلق در جهت سمت راست پیوستار ایجاد می‌شود. اما معمولاً در یک زمان کوتاه خُلق به دامنه از پیش تعیین شده باز می‌گردد. این به ما می‌گوید که هیجانات، اگر به حال خود رها شوند، محو می‌گردند. انرژی آنها از طریق غشای نفوذپذیر نشت پیدا می‌کند و فرد به واسطه «اسمز (تراوش) هیجانی» به وضعیت خط پایه خود باز می‌گردد. اما هیجاناتی که فرد آنها را بروز داده یا پیوسته به آنها فکر می‌کند، تشدید شده و فرد را در یک دور باطل کلنجار رفتن بی‌حاصل با بی‌عدالتی‌های گذشته گرفتار می‌سازند.

قدرشناسی نابسنده و بهره‌گیری اندک و ناکافی از رویدادهای خوب گذشته و تأکید مفرط بر رویدادهای بد، دو متهم اصلی در کاهش آرامش، خشنودی و رضایت هستند. دو راه برای آوردن این احساسات مرتبط با گذشته به حوزۀ خرسندی و رضایت وجود دارد. قدرشناسی (شکرگزاری)، لذت بردن و درک رویدادهای خوب گذشته را افزایش می‌دهد و بازنویسی تاریخ به واسطه بخشش، قدرت رویدادهای بد گذشته را برای ناگوار ساختن زندگی کاهش می‌دهد (و واقعاً می‌تواند خاطرات بد را به خاطرات خوب تبدیل کند).

منبع: شادمانی درونی، مارتین سلیگمن، ترجمه دکتر مصظفی تبریزی

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *