[vc_row][vc_column][vc_column_text]
ما چه نگرشی نسبت به خودمان داریم؟ آیا این نگرش انعکاسی از عقاید و برداشتهای افراد پیرامون ما هستند؟ انعکاس نظریات و برداشتهای دیگران به سه حالات قابل دستهبندی است:
جبرگرائی روانی: که میگوید آنچه هستی حاصل والدین تو و تجربه تو است. تجربیات کودکی اساس گرایشها و منش تو را تعیین میکند. به همین دلیل است که از حضور در جمع میترسی یا از مقایسه شدن با یک نفر دیگر آزرده میشوی چون صحنهای عاطفی را از کودکی به یاد میآوری.
جبر محیطی: اساساً میگوید آنچه هستی حاصل کاری است که فرد دیگری، انجام داده. شخصی یا چیزی در محیط، مسئول وضعیت توست. مثل تصمیم رئیس، اعمال همسر، آن راننده بدخلق و. . .
جبرگرائی ژنتیکی: اساساً میگوید آنچه که هستی حاصل ژنهای اجداد توست به این دلیل چنین اخلاقی داری که در DNA تو وجود دارد.
این انعکاسها به چه میزان از درستی طبیعت راستین انسان را نشان میدهند؟ آیا با اصول درونی شما معتبر شناخته میشوند؟
در پاسخ به سؤالات بالا داستان ویکتور فرانکل را مرور میکنیم:
او خود جبرگرائی بود که با سنت روانکاوی فرویدی بار آمده بود که میگفت هر آنچه در کودکی برای شما رخ دهد، منش و شخصیت شما را شکل میدهد و بر کل زندگی شما حکم میراند. او که یهودی بود در دوران جنگ جهانی اسیر اردوگاههای مرگ نازیها شد و تجربههای وحشتناک مرگ پدر و مادر و برادر و همسر در کورههای آدم سوزی و شکنجههای فراوان را از سر گذراند.
روزی برهنه و تنها در اتاق کوچک شکنجه، از نکتهای آگاه شد که بعدها آن را “آخرین آزادیهای انسان” نامید: آن آزادی که شکنجه گران نمیتوانستند از او بربایند. آنها میتوانستند تمام محیط او را در اختیار بگیرند، میتوانستند جسمش را در اختیار بگیرند اما ویکتور فرانکل موجودی خودآگاه بود که میتوانست بهصورت یک ناظر به گرفتاری خود بنگرد و هویت اصلی او دستنخورده باقی بماند. این او بود که میتوانست تصمیم بگیرد که همه اینها چگونه بر او اثر کند.
شکنجه گران اختیار بیشتری داشتند اما او آزادی بیشتری داشت، قدرت درونی بیشتر تا انتخابهای خود را به کار گیرد. او در میان موقعیتهای چنان خفتبار با استفاده از موهبت بشری خودآگاهی، اصلی بنیادی را درباره نهاد انسان کشف کرد:
“میان محرک و واکنش، انسان آزادی انتخاب دارد”
با کشف اصل بنیادی درباره ماهیت خود، فرانکل اشاره به توانائی در انسان میکند به نام “عامل بودن[1]“. انسان همیشه می تواند انتخاب کند، این که ما تصمیم گیرنده نباشیم هم انتخاب خود ماست و ما انتخاب می کنیم که انسانهای دیگر یا اتفاقات، مسیر زندگی ما را تعیین کنند.
مفهوم عامل بودن چیزی بیش از ابداع و ابتکار و آغاز عمل است. رفتار ما کنش تصمیمهای ماست نه زائیده شرایط ما. درنتیجه میتوانیم بگذاریم احساسها تابع ارزشها باشند. این حس ابتکار و مسئولیت را داریم که اموری را به واقعیت درآوریم. به واژه مسئولیت بنگرید، مسئولیت یعنی قابلیت پاسخ گوئی، توانائی انتخاب پاسخ خود، افراد عامل آن مسئولیت و قابلیت پاسخ گوئی را در اختیار خود میدانند. موقعیت و شرایط و شرطی شدن را ملامت نمیکنند. رفتار آنها حاصل انتخاب آگاهانه خودشان و مبتنی بر ارزشهاست نه واکنشی به اوضاع و شرایط که مبنی بر احساس باشد.
مقایسه رفتار فرد عامل و فرد واکنشی
عامل | واکنشی |
رفتار حاصل انتخاب، آگاهی و مبتنی بر ارزش
رفتار مبتنی بر ارزش ارزشهای انتخابشده و درونی شده بر احساسهایم مسلط هستم واکنشی مناسب را اختیار خواهم کرد. |
رفتار حاصل اوضاع و شرایط
عکسالعمل مبتنی بر شرایط و احساس
او مرا غمگین میکند. مجبورم این کار را بکنم. تقصیر والدین ام است که به من توجه نکردند |
عامل بودن و اقدام به عمل کردن به معنای زورگو و پرخاشگر بودن نیست. به معنای شناخت مسئولیت خود برای پدید آوردن امور است.
[1] – Proactivity
برگرفته از هفت عادت مردمان موثر – استفان کاوی
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_masonry_grid post_type=”post” max_items=”10″ item=”basicGrid_NoAnimation” grid_id=”vc_gid:1517857839317-9f0c7520-e356-8″ taxonomies=”464, 465, 451, 1048, 171, 1051, 1050, 1052″][/vc_column][/vc_row]
یعنی مثلا یکی یه کاری کرده ک همه رو عصبانی میکنه من نباید عصبانی باشم؟